کمپین تبلیغاتی Lionsgate برای “ریسک پروازآخرین فیلم خود را مدیون «کارگردان برنده جایزه «شجاع دل»، «آپوکالیپتو» و «Hacksaw Ridge» میداند، که به نظر روشی محتاطانه برای تشخیص است. مل گیبسون به عنوان کلاهدار آن متأسفانه مشکل فیلم این نیست که نام گیبسون را ندارد، بلکه شخصیت او به عنوان یک فیلمساز است. یادآوری آن تصاویر بسیار خوب به مخاطبان، انتظارات را بسیار بالاتر از تماشای این مهیج ارزان قیمت، نامرغوب و بیجان میسازد.
گیبسون بر اساس فیلمنامه ای از جارد روزنبرگ، عزیز لیست سیاه، همبازی خود را به نام پدر استو به خدمت می گیرد. مارک والبرگ برای ایفای نقش شرور در یک تریلر مهاری که حتی نیازی به استعدادهای برنده جایزه اسکار ندارد، فقط به مهارت اولیه و کمی ظرافت نیاز ندارد تا بینندگان را در لبه صندلی خود نگه دارد. چیزی که او در عوض ارائه میکند، ماجراجویی خام، غیرقابل تخیل و بدون تعلیق است که تنش بیشتر ناشی از تصمیمگیری در مورد اینکه کدام یک از سه شخصیت اصلی آن تا پایان آن نامطلوبترین شخصیتها هستند.
میشل داکری («دانتون ابی»، «آقایان») نقش مادلین هریس، معاون مارشال ایالات متحده را بازی میکند که یک خبرچین فراری به نام وینستون (توفر گریس) را اسکورت میکند – که هرگز نام خانوادگی حتی در یادداشتهای مطبوعاتی هم ذکر نشده است. به تمدن از مخفیگاهش در یک شهر دورافتاده آلاسکا. مادلین که مشتاق است پس از یک حادثه دردناک با یک شاهد سابق، خود را ثابت کند، عهد میکند که مسئولیتهایش را با کتاب انجام دهد، بدون در نظر گرفتن جریان بیوقفه عاقلانههای مخرب وینستون. اما هنگامی که حمل و نقل آنها می رسد، نه تنها این یک هواپیمای باری چروکیده با تنها سه صندلی است، بلکه توسط داریل بوث (والبرگ) هدایت می شود، که کشش بدنش، کنجکاوی سرسخت و لباس های آغشته به خون بلافاصله به مادلین مشکوک می شود.
زمانی که مادلین و وینستون در هوا هستند، هر دو متوجه می شوند که داریل آن چیزی نیست که او ادعا می کند، و درگیری بین مارشال و قاتل احتمالی وینستون رخ می دهد. او با موفقیت او را تحت سلطه قرار می دهد و “داریل” را در محفظه بار هواپیما می بندد، اما به زودی مشکلی بزرگتر از یک مسافر قاتل را شناسایی می کند که قصد کشتن او و وینستون را دارد: این سه نفر چگونه فرود می آیند؟
مادلین با تماس با افسر مافوق خود، ون سنت (یک لیا رمینی) خارج از صفحه نمایش، مارشال دیگری به نام حسن (منیب ابهات) را به خدمت می گیرد تا به او کمک کند تا هواپیما را به مسیر خود بازگرداند و امیدواریم روی زمین باشد. اما زمانی که او اسنادی را در جیب داریل کشف می کند که حاوی اطلاعات ممتازی در مورد وینستون و خودش است، مادلین متوجه می شود که شخصی در بخش او اطلاعاتی را به ارباب جنایت وینستون داده است که قرار است علیه وی شهادت دهد، و این به او بستگی دارد که بفهمد کیست. زمانی که او هواپیمای خود را با موفقیت بر روی نزدیکترین آسفالت فرود آورد.
اگرچه هیچ کس به طور منطقی انتظار ندارد گیبسون والبرگ، داکری و گریس را روی هوا ببرد و این مهیج عمدتاً واقعی را حتی در شرایط تقریباً معتبر فیلمبرداری کند، خیره کننده ترین جزئیات فیلم این است که چقدر ساختگی به نظر می رسد. و این حتی قبل از اینکه شخصیت ها وارد هواپیما شوند. دو عکس ثابت، یکی از یک هتل پوشیده از برف آلاسکا و دیگری، باند فرودگاهی که از روی آن حرکت می کنند، به طرز شرم آور غیر واقعی به نظر می رسند. (حتی من را با گوزن هایی که در پنجره هتل وینستون ظاهر می شود شروع نکنید.)
بنا بر گزارشها، سازندگان فیلم سکانسهای هوایی را با استفاده از The Volume، صحنههای صوتی پیشرفتهای که پسزمینههای واقعی (ظاهراً) فوتوریالیستی تولید میکند، فیلمبرداری کردهاند، اما به نظر میرسد گیبسون از عمق خود با این فناوری خارج است، و نتیجه نهایی کمتر از یکی از موارد متقاعدکننده است. مناظری را نقاشی کرد که ممکن بود در روزهای “Air America” او استفاده شده باشد. بدتر از آن، او به سختی جغرافیای فضایی داخل کابین خلبان را تعریف میکند – خیلی کمتر به کاوش میپردازد، بنابراین هر شات ردیابی یا بزرگنمایی که برای گرفتن عکس استفاده میشود، بیش از آنکه هدفمند باشد، الزامی به نظر میرسد.
تمام آنچه گفته شد، آنچه که به نظر می رسد در صفحه ای برای کار گیبسون و بازیگرانش وجود داشته است، در عین حال بازنویسی شده و از نظر احساسی کم خون است. مدلین، وینستون و داریل همگی بیشتر از شخصیتهای واقعی «انواع» هستند و هر کدام داستانهای توضیحی خود را با تکخطهای بیامان پیوند میدهند که هرگز و هرگز خندهدار نیستند. این «گذر طنز» به فیلمنامه باعث میشود که داکری، گریس و والبرگ به نظر میرسند که نقشهایشان را به جای اینکه در نقشهایشان نقشآفرینی کنند، بازی میکنند، و در نتیجه، چند لحظه واقعی سکوت، بهطور ناخوشایندی احساس خفهکنندهای میکند – مثل هیچکس. از همه گیبسون، میدانست چه باید بکند تا در آنها جان بدهد. اینکه بگوییم به معنای واقعی کلمه همه افراد فیلم کمدین هستند (یا فکر میکنند) زیاد اغراقآمیز نیست، اما مواد هک شده آنها آسیبی بسیار بیشتر از هر سلاحی که در طول زمان پخش آن تغییر میکند، دارد.
انتخاب داکری در نقش Madelyn یک انتخاب غیر متعارف تحسین برانگیز است، اما به سادگی تعداد زیادی بازیگر زن برای این نقش مناسبتر از او هستند، و به نظر میرسد که او همیشه تلاش میکند تا تماشاگران را متقاعد کند که این مارشال آمریکایی کبود شده اما میخکوبشده است. یکی فرض میکند که کوبی اسمالدرز و امیلی ون کمپهای صنعت، به جز دو مورد، یا با فرصتهای شجرهای بیشتری مشغول بودند یا ممکن است صرفنظر از میزانی که شهرت او نیمهبازسازی شده است، به سادگی از همکاری با گیبسون خودداری کرده باشند. اما باز هم، فیلمنامه هیچ لطفی به داکری نمیکند، و خوب یا بد، او نمیتواند متقاعد کند که دلیلی بهتر از بیکفایتی حرفهای بهعنوان افسر صلح وجود دارد که چرا مدلین مکرراً دریل را نادیده میگیرد – به خطر او – در فضایی که کمتر از دو طول میکشد. چند ثانیه تا بررسی کامل
به نظر میرسد والبرگ از شانس خود برای بازی در نقش یک آدم بد فوقالعاده که فیلمهای اکشن اغلب پس از دهه ۱۹۹۰ کنار گذاشته بودند، لذت میبرد، اما این بدان معنا نیست که او عملکردی مؤثر ارائه میدهد. حتی نقطه طاس او نیز احساس می کند که چیزی را بیش از حد جبران می کند، و متأسفانه مشخص است که چیست: انگیزه باورپذیر. از سوی دیگر، گریس بارها این نوع از میلکتواست های زودباور را بازی کرده است که بازیگران او باید برای تولید حس یک کودتا داشته باشند، اما مجموعه مهارت های او متأسفانه در آتش «طنز» فیلم از بین می رود.
اگر کسی مجبور باشد که هنر و هنرمند را به طور جدانشدنی مرتبط کند، دلایل متعددی وجود دارد که بینندگان از کارهای جدید مل گیبسون اجتناب کنند. اما قوی ترین آن در این مورد خاص این است که از نظر هنری بی بهره است – عاری از تعلیق، سبک یا حتی تسلط ابتدایی بر تکنیک. در این صورت، کمپین بازاریابی لاینزگیت برای «خطر پرواز» ممکن است نعمتی باشد، زیرا ممکن است برای چشمانداز تجاری فیلم بهتر باشد که با نام او مرتبط نباشد، اما تقریباً مطمئناً برای حرفه او برای نامش بهتر است. که با این فیلم مرتبط نباشد
لینک منبع